یاسمین خوشگلمیاسمین خوشگلم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
نیکا جونمنیکا جونم، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

دخترخاله ودختر دایی از خواهر عزیز ترم

خاطرات دو دختر بازیگوش در سال 1398

اخرین پست در سال 1397 و ( نمایشگاه دسترنج هنر )

در اخرین سه شنبه ی1397 می خوام از خدا تشکر کنم بابت یکسال زندگی ، یکسال امید و یکسال تلاش برای رسیدن 🌷 سالی که با تمام خوبی و بدیش ، شادی و غمش ، زیبا بود ، دیشب تو تلویزیون شنیدم که می گفت ، زندگی به فراز و نشیبش که اسمش زندگی شده ، اگه بد نباشه خوب نیست ، سختی نباشه ، راحتی نیست . بارالهی به داده ات تشکر به نداده ات تفکر امسال هم سپری شد ، سالی که مردم با سختی دست و پنجه نرم کردند ، خدایا در این سال جدید زندگی مردم رو روبه خوبی دگرگون کن 🤗 بیماران رو شفا بده 🤗 سلامتی عطا کن به رهبر انقلابمون که سایه اش همیشه بالای سرمون باشه 🤗 سالی باشه پر از عطر یوسف زهرا ، خدایا امسال رو سال ظهور حضرت مهدی (عج) قرار بده 🤗 ...
28 اسفند 1397

10 اسفند 1397 تا 11 اسفند 1397

 دیروز تا اومدم دمه در خونشون ، پرید بغلم با چشمای خیس  ، بعدم سریع پرسید :  عطیه تخم  مرغ شانسی رو اوردی ؟ گفتم : اره از بغلم پایین اومد و با شادی بلند بلند گفت : مامان دیدی گفتم  میاره ❤️   بعد تخم دایناسور رو داخل اب انداختیم  ،  یاسی که صبر نداشت هی می گفت : دو دقیقه دیگه تخمشو میشکنه ، یه دقیقه دیگه می شکنه ، یک ثانیه یا دوثانیه ؟ ❤️❤️❤️❤️❤️ 💜💜💜💜💜 11 اسفند 1397 خالم برام عکس دایناسور رو فرستاد که از تخمش اومد بیرون ❤️  ویدیوی خاله از یاسی : عطیه ممنونم دوست دارم دستت درد نتونه می بوسمت عاشقتم   ع...
11 اسفند 1397

چهارشنبه 8 اسفند 1397

امروز زنگ زدیم خانه ی خاله ام ، یاسی برداشت گفتم : سلام عشقم _ سلام _ یه خبر خوب برات دارم یاسی _ چیشده ؟ _ تخم دایناسورت اومد _ واقعا اخه چجوری ؟ _ دیجی کالا اورد ، یاسی فقط باید 12 ساعت بزاری تو اب تا تخمشو بشکنه بیاد بیرونا _ خودم می دونم چی به چیه _ الهی فدات شم ، یاسی بوس بده بعد بده به مامان بزرگ _ بوسسسسسس ، بوست تردم ساعاتی که باهات حرف میزنم  ، قشنگ ترین ساعت های عمرمه ، کاش بدونی که چقدر دوست دارم 🌷 لحظه شماری برای دیدنت کار هروزمه 🌷 ...
8 اسفند 1397

خاطرات دوم تا چهارم اسفند 1397

ایشون نیکاخانوم خوشگل ماهستند 😘 که تازه راه رفتن یاد گرفتن 🤩   خب حالا میریم سراغ سه شنبه دوم اسفند ماه 1397 ❤️     ❤️     ❤️    ❤️      ❤️   صبح برای ثبت نام دانشگاه رفته بودم ، برای برگشتنه یک تخم مرغ شانسی خریدمو رفتم منزل خاله ام ، دیگه یاسی عشقم کلی بامن بازی کرد و دائم منو می بوسید 😘  بعد از ظهر برای مراسم تولد زنانه ی شهناز خانوم ، با خاله و یاسی رفتم برای خرید هدیه ، در راه یاسی جونم که داشت ادامس می خورد چندتا عکس ازش گرفتم . داخل پاساژ یاسمین ما که خیلی خسته شده بود هی گفت اینو می خوام و اونو می خوام 😅 خب بچه گرسن...
5 اسفند 1397
1